سلام

از تابستونی که داره کم کم تموم میشه

از مدرسه ها که داره باز میشه

از خودم که هیچ کدوم از کارامو نکردم

از ادمای جدیدی که یه سال نتونستم باهاشون کنار بیام و همش تقصیر خودمه

از اینده ی مبهم بگم یا بگم مرا هزار امید است و ...

از کتابام بگم که هنوز جلد نکردم

از وسایلی که هنوز چندتاشون موندن و نتونستم بخرم

از خودم که دیگه اونم دلش برام نمیسوزه

از کلی درس نخونده بگم یا از کلی درس خونده شده و به فراموشی سپرده شده

از دوستایی بگم که معلوم نیست با خودشون چند چندن

از گذشته ای که هنوز نمیتونم ازش بیرون بیام...

از امیدایی که تک تک پرپر شدن و امیدایی که بازم به وجود اومدن

از مغزم که دراوضاع-قمر در عقربه_و فکرای قاطی پاتی ..

از اهنگی که ماله 40 ساله پیشه و من از گوش دادنش لذت میبرم-خوشا فریاد زیر اب-

از یه روح زخمی که باید یک تنه بره تو کوه سختی

یا زا روزایی که خط خوردن توی تقویم...

از فصلی که داره تموم میشه و امید به اینکه پایان فصل غم باشه

یا بگم از عمری که نصفش اشکه نصفش گله...

تو به من بگو من از چی بگم خب ؟؟ما گفتیم و همه ی دردا ریشه کن شد؟؟

پ.ن:خدا به بدخواهانمونم زیاد بده بلکه دست از سر ما بردارن...

 


موضوعات مرتبط: روزگار بی مولا ، دل نوشته ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 29 شهريور 1393برچسب:, | 12:25 | نویسنده : پریشاد |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.